۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

بياد اکبر غزلی مزّين بنام دوست وزير فتحی (رهياب)


ا : از آشيانه ، طوطی ِ ما پر کشيد و رفت
گوئی نوای ديگری از ره شنيد و رفت

ک : کاری تر از بهار به جان می نشست ، آه !
عيسا دمی که روح به جان ها دميد رفت

ب : بنگر چگونه «شُهره» شد آن کو زخود گذشت
آوازه اش تا به «ثريا» رسيد و رفت!

ر : رازيست سر به مُهر که زاغان نميروند
باز ی ست سر بلند که گفت و شنيد ورفت

ش : شيرين بيان و شور فکن بود و ای دريغ !
رنجی کشيد و تلخی ِ دوران خريد و رفت

ا : آها و حسرتا ! که در آوردگاه ِ عشق
نسلی سِتُرگ آمد و در خون تپيد و رفت

ل : لاف و رَجَز نخواند ، بر افروخت و گداخت
همچون شهاب آمد و شب را دريد و رفت

گ : گوئی که شرح ِ حوصله ی دهر مينمود
آمد ، نشست ، جام مِی ای سر کشيد و رفت

و : واحسرتا ! که ساقی ِ خُم خانه ی طَرَب
نه شهد ، نه شراب ؛ شَرَنگی چشيد و رفت

ن : نقاش ِ استقامت ِ زندانيان ِ عشق
نقشی ز سرو ِ ناز و صنوبر کشيد و رفت

ی : يکراست باز اين دل ِ رهياب ، بُردمان
بر تار و پود ِ خاطره ای کو تنيد و رفت

18 بهمن 1391 برابر با 6 فوريه 2013
شيکاگو
وزير فتحی (رهياب)